غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)

ساخت وبلاگ
فریاد زد درون خود احساس تـــرس را           در رهگذار خلـــــوت آیینـــــۀ صـــــداهمرنگ غربتی که درونش نشسته بـــود          بیهوده دید گریـــــه و فریــــاد یا خـــدامانند شاخه های درختـــــــان بی ثمـــــر           در خود شکست وروان شد به هر کجاهمراه رودهای خروشــــان زندگـــــــی            همراه دستهــای پریشـــــــان بــــــادهاهمراه روزهای جوانی که رفت ، رفت             مثل زمان که می گذرد تا بـه انتهـــــاآینده یی که در نظرش خیره می نمـود               از گرمی محبت یک دســــت آشنــــا غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)...
ما را در سایت غزل های پریشان (علی رضا رحمانی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alirezarahman1e بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:09

مرگ در کوچه ها قدم می زدآخرین روزهای پاییز استعشق یعنی درست بعد از تو لحظه ی اتفاق هرچیز است دود را پشت دود از سیگار در هوای خودش رها می کردزیر لب حرف های نامفهوم بازهم با خدا گلاویز استهیچ چیزی نداشت در دنیاهیچ چیزی نبود در فکرش دور می ریخت طرز دیدی کهعشق شاید ترحم انگیز است آخرین شعر بعد رفتن تو مثل فواره های خونین بود از رگ و شاهرگ خبر دارد چشم هایش به چاقوی تیز است با نگاهی به سوی تاریکی راه افتاد و رفت تا پایانراحت از جسم خود رها می شددفتر شعر هم سر میز استعلی رضا رحمانی  غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)...
ما را در سایت غزل های پریشان (علی رضا رحمانی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alirezarahman1e بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:09