مرگ در کوچه ها قدم می زدآخرین روزهای پاییز استعشق یعنی درست بعد از تو لحظه ی اتفاق هرچیز است دود را پشت دود از سیگار در هوای خودش رها می کردزیر لب حرف های نامفهوم بازهم با خدا گلاویز استهیچ چیزی نداشت در دنیاهیچ چیزی نبود در فکرش دور می ریخت طرز دیدی کهعشق شاید
ترحم انگیز است آخرین شعر بعد رفتن تو مثل فواره های خونین بود از رگ و شاهرگ خبر دارد چشم هایش به چاقوی تیز است با نگاهی به سوی تاریکی راه افتاد و رفت تا پایانراحت از جسم خود رها می شددفتر شعر هم سر میز استعلی رضا رحمانی غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)...
ما را در سایت غزل های پریشان (علی رضا رحمانی) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8alirezarahman1e بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:09